دست نوشته های آریایی

وبلاگی برای دست نوشته های آریایی(بیوگرافی مدیریت وبلاگ در قسمت لینک های وبلاگ)

دست نوشته های آریایی

وبلاگی برای دست نوشته های آریایی(بیوگرافی مدیریت وبلاگ در قسمت لینک های وبلاگ)

او

او

او خندید،من گریه کردم

او گریه کرد،من دق کردم

او زاری کرد،من خاک شدم

او خود را به در و دیوار زد،بر سنگ قبرم برگ ریخت

او از دست رفت،برگهای خزان سنگ قبرم با حرکت نسیم رقصیدند

او دید رقص برگهای خزان را روی سنگ قبرم

او دید و بی توجه برگهای خزان را زیر پایش له کرد

او بود و نبود...

او به حال برگهای پاییزی گریست و به حال سنگ قبر خندید

او می دانست، اما ندانست

اما لبخند می زد به پوسیده شدن جسم

و جسم هم لبخند زد

او شاد شد و جسم پوسیده خوشحال از این که او شاد شده

کبوتری را که بر سنگ قبرم آه کشید ندیدم،اما او را دیدم

و او رقص برگ های سنگ قبر مرا دید و خندید...

او قه قه می زد از فرت زاری...

او خود را به در و دیوار می کوبید...

او خاک را شرمنده کرد...

او برگ ها را بوسید

اما نمیدانست که دیگر دیر شده

بالاخره فهمید

اما دیر شده...دیر

 

نظرات 1 + ارسال نظر
عسل خاتون پنج‌شنبه 11 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 10:46 ق.ظ http://asalkhatoon64.blogfa.com

میگن: دروغگو دشمن خداست...
خداجون!چقدر دشمن داری...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد