دست نوشته های آریایی

وبلاگی برای دست نوشته های آریایی(بیوگرافی مدیریت وبلاگ در قسمت لینک های وبلاگ)

دست نوشته های آریایی

وبلاگی برای دست نوشته های آریایی(بیوگرافی مدیریت وبلاگ در قسمت لینک های وبلاگ)

خواهم رفت (3)

روزی خواهم رفت که خودم هم باور ندارم

روزی خواهم رفت که ارکیده هم باور نکند

گربه سر کوچه ما ارکیده چاق تر شود 

روزی که دیگر هیچ عقده ای بر قلمم  فشار نیاورد

خواهم رفت

می روم جایی که گربه های چاق ندارد جایی که

حمال ها دکتر ها و مهندس ها نباشند جایی که 

هیچ کس نه وعده می دهد و نه وعید

جایی که به هنگام عبور از خیابان ها نگران جفت پا و ماشین و راه زنان نباشم

جایی که هوا سالم است و کسی به دیگری لبخند نمی زند

جایی که باکره گی معنا ندارد اما ابراز عشق نمی کنند

جایی که می نوشند اما ادعای پاکی ندارند

جایی که هوا از دود سیگار پاک تر است

می روم جایی تا کسی از آشنا نباشد تا وقتی مهری پدید آمد درود بر خدای مهربان فرستم

می روم جایی که به قیمتمان گران است اما به قیمتشان مفت زندگی

می روم جایی که تمام لبخند ها و سرگرمی های زندگی من یادآوری خاطرات


 رنگ رنگ دوران آشانا باشد...

من آنها

من رو بدون آب خفه کردند

من رو بدون کتک کبود کردند

من رو بدون سیخ کور کردند

من رو بای دنیا حرف لال کردند

من رو از من گرفتند

من من نیستم

من من آنها هستم

من دگر نیستم

پوچم

محوم...


در عجبم...

در عجبم که


 خانواده ها دکتر ها و مهندس ها می خواهند و


هنگامی که دکتر ها و مهندس ها پدید آمدند


حمال هایی می خواهند برای اینکه حداقل دست فرزند در جیبش باشد


در عجبم که کودکان با عروسک های خود چنین نمی کنند که آنها می کنند 


در عجبم از "حق انتخابی"که خدا به همه ارزانی داده


بسیار راحت و قدرتمندانه تر از خدا آن را از ما دریغ می کنند


شاید تنها یک چیز باشد که نتوانند دریغ کنند آن مرگ است


در عجبم...




ساده...

و چه ساده زمان می گذرد 

به فاصله یک پلک زدن کل سرنوشت عوض می شود

و کاش به سادگی گذشتن زمان سرنوشت عوض می شد

چه ساده قلمم می گرید و

                     می میرد

و من شرمسار هستم از سفیدی کاغذم برای سرنوشت تیره ام

چه تضاد ساده ای بین سیاهی سرنوشت و کاغذ سفیدم وجود دارد

ای کاش که همین سادگی پایان یابد تا


آغازی باشد برای رهایی از قلم اسیرم و کاغذ فقیرم و


هجومی به خاک سرد...