برای هیچ زندگی می کنم و
بر پوچ می خندم و
بر میخ می گریم
در عجبم که هیچ و پوچم نیست شده و
درکفشم میخ رفته و پیرآهنم پاره پاره
روحم چاک چاک وا رفته و در حیاط تیک تاک می کند ساعت و
و نسیمی دینگ دینگ کنان نوید اتمام حیات را می دهد و
کم کم ،نم نمک ،هق هق هق کنان می خندم و
در عجبم که هیچ و پوچم نیست شده...
خدا تنها معشوقی است که
عاشقانی دارد که هیچ یک از بودن دیگری ناراضی نیست
و هیچگاه یکی از آنها معشوقش را تنها برای خود نمی خواهد...
زیبا بود علیرضا جان......
ولی تلخــ ـــ.........
قلمت خیلی تلخ مینویسه علیرضا جان
سلام .
یکم غمگینه!
سلاممهربونم
عالی بود......
سلام دوست من
محشر بود یعنی خیلی قلمت زیباست و متفاوت و واقعیت خیلی از آدمای الان که دلشون نمیخواد باور کنن منم یکی از اونا باور کردم اما باید دبسازم
نه هیچ نه پوچ من برای هدفی مقدس زندگی میکنم
نا امیدی همان امیدی است که بوی نا گرفته
از بس که ته دل مانده...
دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ
ای هیچ در هیچ بر هیچ مپیچ...
سلام خسته نباشی وب ریبایی داری ...دوست داشتی یه سر به من بزن ...راستی به وبای دیگتون هم میرم با اجازتون البته
سلام.بسیار زیبا بود.
بیا تا ز لب هم بوسه زنیم
بیا تا بر دل هم عشق ورزیم
بیا تا ز تن هم آغوش گیریم
در آرامش بمیریم
شاید فردا نباشد
امروز را بسازیم
سلام خیلی زیبا بود
یه کم دلم گرفت....
یاد هیچ و پوچ های خودم افتادم....
موفق باشی