خیلی وقته که حسی ندارم
مدت هاست که نگاهی هم به آینه ننداختم
فکر کنم همین دیروز بود ،نه دو روز پیش،نمیدونم شایدم،ماه پیش،داشتم تو سرما با نگاه خیره به دور
دست قدم می زدم،غرق
در رویاها و آرزو های تو خالیم بودیم که با سر افتادم تو چاله آب،این بار کسی هلم نداده بود
حواس پرتی خودم بود،از جام که بلند شدم نگاهم افتاد به چاله آب،خودم رو در آب دیدم،
بعد از مدت ها احساس بهم دست داد،احساس غم و گریه، احساس دلتنگی
" من چه قدر عوض شدم،چه پیر شدم،موهام سفید شده و قلبم لبریز از آه"
با نگاه به دو دست و غرق در افکار تو خالی،ادامه دادم به قدم زدنم...
«نوروز تجدید خاطره بزرگی است: خاطره خویشاوندی انسان با طبیعت. هر سال آن فرزند فراموشکار که سرگرم کارهای مصنوعی و ساخته های پیچیده خود، خویش را از یاد می برد، با یادآوری وسوسهآمیز نوروز به دامن وی باز می گردد و با او، این بازگشت و تجدید دیدار را جشن می گیرد. تمدن مصنوعی ما هر چه پیچیده تر و سنگین تر می گردد، نیاز به بازگشت و باز شناخت طبیعت را در انسان حیاتی تر می کند و بدین گونه است که نوروز بر خلاف سنتها که پیر میشوند، فرسوده و گاه بیهوده، رو به توانایی می رود و در هر حال آیندهای جوانتر و درخشانتر دارد.
نوروز تنها فرصتی برای آسایش، تفریح و خوشگذرانی نیست: نیاز ضروری جامعه و خوراک حیاتی یک ملت نیز هست. هر ملتی در هر جای جهان و هر عصر و دورهای سنتهای گوناگونی داشته که جشن نوروز یکی از استوارترین و زیباترین این سنت هاست.»
(دکترعلی شریعتی/مجموعه آثار 13/هبوط در کویر/ص 547)
پیشاپیش سال نو مبارکـــــــ.../
با آرزوهای نیکـــــ.../
عالــــــــــــی بود