امیدوارم نرسد روزی که قلمم برود از دستم
بی وفایی کند و ناله و زاری بی آن که من بدانم ...
امیدوارم نرسد روزی که قلمم برود از دستم
ببندد چشمش را،برهاند کاغذ را
امیدوارم نرسد روزی که قلمم برود از دستم
بکشد زندانی که در آن اندوه است
امیوارم نرسد روزی....
"پی نوشت: دلم واسه مهندس تنگیده "
یک وقت هایی باید
روی یک تکه کاغذ بنویسی
تـعطیــل است
و بچسبانی پشت شیشه ی افـکارت
باید به خودت استراحت بدهی
دراز بکشی
دست هایت را زیر سرت بگذاری
به آسمان خیره شوی
و بی خیال ســوت بزنی
در دلـت بخنــدی به تمام افـکاری که
پشت شیشه ی ذهنت صف کشیده اند
آن وقت با خودت بگویـی
بگذار منتـظـر بمانند !