تنهای رهایی بی وفایی
حاصله یه صداقته بی حاصله
بی حاصل مثله بوسه زدن بر سنگ و باز کردن یک مشت می مونه
مشتی که دیگه نایی واسم نزاشت تا آذر با کاغذ و قلمم عشق بازی کنم
یار قدمی و با وفای من
قلم ناز و کاغذ بی همتای من
بگذرید از بی وفایی من و هرچه دوست می دارید بزنید داد و فغان و فریاد ...
آن کیست کز روی کرم با من وفاداری کند / بر جای بدکاری چو من یک دم نکوکاری کند
اول به بانگ نای و نی آرد به دل پیغام وی / وآنگه به یک پیمانه می با من وفاداری کند
... نومید نتوان بود از او باشد که دلداری کند
زیبا نوشتی دوست قدیمی
قلمت پررنگ و پایدار