به نام مهربانان تهی
برگ ها از درختان می ریزد
اشک نمی آید...
آسمان می بارد
اشک نمی آید...
کجاست سروی که دم از بلندی می زد
کجاست آن آسمان که به پهناوری می بالید
من همان روح قلمم که با آواز شب بر لوح می نویسم
آه،افسوس که جوهرم تمام شده
اشک نمی آید...افسوس
حتی دریغ از وزش آن باد های نسیم آلود
جوهرم تهی شده،فقط می دانم که لایموت هست و بس
مهربانان تهی شدند
اشک نمی آید...افسوس
افسوس که دگر ستاره ها مردند افسوس..
ای کاش می آمد اشک...
خیلی زیبا بود .