از رخت خوابی که بوی کثافت به خود گرفته
تا
پیشانی پینه بسته ای که جا نماز خود را شرمسار کرده
از رنگ های زیبا و مختلف
تا
تاری چشمان معشوقه
از اشک های نیست شده
تا
عقده تر شدن لبان تازه سبز شده
از سنگ حیرانی که دختر باکره روی آن نشسته
تا
دفتر خط خطی معلم قلمم دکتر عزیز
همیشه و همیشه سرنوشت این بوده که
آنکه دوست می داری و زبانت از فرط عشق قاصر از بیان و ابرازش بوده
آنکس در جای دگر کاسه همراهش را لبریز از عشق کرده
و همواره این بوده و هست و خواهد بود...
بنشین و بنویس بر کاغد پاره پاره
آوره
بازمانده
بیچاره
افتاده در چاله
تا خورده بی فایده
کاغذ رنگ رنگ
منگ منگ
غلط زنان افتاده در چاله
نوشته هاش
آواره
در چاله
آوازه خان می خندند
می ریزند
نوشته های رنگی
در غبار چاله
بوی فاحشه
بیرون میاد از چاله
می مونه اون تو
تنها یه آرزوی عاشقونه
یه حس غریبونه
کاغذ آواره
بیچاره
بازمانده
در چاله...