صدایی
روحی
وجودی
سرشار از یک لبخند
لبخند چهار پایان
لبخندی که نمایان کرده دندان های صورتی را
دعایی
نیایشی
خواهشی
از یک آینه
از پروردگارش
که تصویر نمایان را محو کند
تف بر سنگ بنفشی که روح را مکیده و کشیده تا
برای هیچ زندگی می کنم و
بر پوچ می خندم و
بر میخ می گریم
در عجبم که هیچ و پوچم نیست شده و
درکفشم میخ رفته و پیرآهنم پاره پاره
روحم چاک چاک وا رفته و در حیاط تیک تاک می کند ساعت و
و نسیمی دینگ دینگ کنان نوید اتمام حیات را می دهد و
کم کم ،نم نمک ،هق هق هق کنان می خندم و
در عجبم که هیچ و پوچم نیست شده...