بی قرارم ...
تک تک سلول هام بی قراره
رخت ام و تختم بی قراره
راهم دیگه نیست
پایم دیگه نیست
کفش هام رو بردن
نفس میاد و قبلم هنوز می زنه
اما دلیل اومدن و زدن اش رو نمی دانم ...
باز بوی عید می اید
بوی ادای تکراری
عیدی که باورش ندارم ...
چه کند گذشت ثانیه ها ...
چه کند می گذرد ...
هر ثانیه اندازه یک عمر ...
عمری که به سادگی و چشم بهم زدن تمام می شود
چه دنیای کند و بی ارزشی
چه کند گذشت ثانیه ها و من در کندی حل شدم ...