و اکنون هوا گرم شد
و حیوانات و جریانات و مهمات تحریک شدند
و تنها بویی مجهول امید را حفظ می کرد
و اکنون هوا گرم شد
مهمات و اشک های گوله برف تحریک شدند
مهمات شهوت پیرمرد عصا به دست
در دست درازی به دختر چادر بر سر گرما را دلنشین کرد
و اشکان گوله برف گرما را شگفت زده کرد
نمی دانم کدام پسندم...
دست درازی به دختر چادر بر سر
یا اشکان آه در قلب
چه تلخ است اشک هایی که در راه یک آب خفت بار ریخته شده
و بوی مجهول کم کم از بین می رفت
بوی انسانیت. . .
آسمان زیباست ، اما نباید بیش از حد سر به هوا بود.
واقعا!!!!!!
نمیدونم چی بگم
ممنون خبرم کردی
می بندم این دو چشم پرآتش را
تا ننگرد درون دو چشمانش
تا داغ و پر تپش نشود قلبم
از شعله نگاه پریشانش
گـاهــی فـقــط
بـایـد لـبـخند بـزنـی و رد شــی
بذار فـکــر کـنــن نفهمیدی !!!
سلام وبت قشنگه
ممنون که سر زدی
موفق باشی
پیشانى آفتاب دارى، آرى
در دیده ى جان گلاب دارى، آرى
گل نغمه ى نور، از کلامت جارى است
سجادى و عشق ناب دارى، آرى
عید بر شما مبارک
سلام
خوب بود دوست من
متن متفاوت و زیبایی بود
مثل همیشه مطلبت آدم رو به هیجان میاره!!!!!!
واقعا زیبا بود
یه سوال؟
واسه خلق این افکار قشنگ از کجا الهام میگیری؟؟!
سلام.
مثل همیشه زیبا و پر محتوا
و جگونه تورا دریابم که بسیار پیچ شگرف مغزت را دورگیرم بی آنکه افکارم در آن پیچ تند سرنگون نشود......:علوی
قشنگ بود
لذت بردم
هی فلانی میدانی؟
می گویند رسم زندگی چنین است...می آیند...می مانند...عادت میدهند...و می روند...و تو درخود می مانی و تو تنها می مانی، راستی نگفتی رسم تو نیز چنین است؟...مثل همه ی فلانی ها...؟
سلام.وقتی چتر خداست بگذار ابر سرنوشت ببارد
بوی انسانیت کجا بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نیاز نیست انســــان بزرگی باشیم...
" انســـان بودن " خود ، نهایت بزرگی است .
می توان ســــاده بود ولی انســـــان بود...
به همـــــین ســـادگی..
و چه تلخ است اشکهایی که برای تمام لحظات کوتاه شادی و حسرت های طولانی ریخته میشوند
با سلام ای آقا ...
شبتان مهتابی ...
روز میلاد شما در پیش است ...
عرض تبریک آقا ...
و کمی بیتابی ...
چشم عالم به دقایق نگران خواهد شد! ...
کوچه ها منتظرند ...
دشت ها حوصله ی سبزه ندارند دگر ...
پس چرا دیر آقا ؟! ...
ای نفس ها به فدای کف نعلین شما ! ...
اندکی تند قدم بردارید.
سلام
از آخرین دفعه که اومدم تو وبت خیلی وبت تغییر کرده
خدایا بشکن این آیینه هارا ...
که من از دیدن آیینه ها سیرم
مرا روی خوشی از زندگی نیست
ولی از زنده ماندن ناگزیرم