دیگه پیر شدم عمری نمونده
یه پیر مرد رنجور شدم
عصای دستم گم شده و
اشک چشمم خشک شده
مدتی ست
حسم نیست شده و کمرم خم
نگاهم تار شده و گوش هام کر
قلمم تیز شده و خودمم هیچ شدم
می خندم و می شورم آرزوهای رنگی دوران جونی را
می میرم و می کشم یک انتظار خنده دار را...
بار ها و بارها دیدم از نو تر شدن هر روزه دو لب را
لمیسده شدن دو تن را
عاشق شدن هر روزه کبوتران عشق باز را ....
و متعجب ابر آبی آسمان بی رنگ می گوید :
باشد که شاید عاشق باشند... شاید...
ahhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhsant
بسیار روح فرسودگی إ بیسود را حـــــــس کردیم با نگارش قریب به تصویرت
عشق چون آید برد هوش دل فرزانه را
دزد دانا میکشد اول چراغ خانه را
آنچه ما کردیم با خود هیچ نابینا نکرد
در میان خانه گم کردیم صاحبخانه را
از اینکه خبرم کردی ممنونم!
مثل همیشه روم تاثیر گذاشت و.....
چی شد که یهو پیر شدید؟؟؟
ینی عشق چنین بلایی سر آدم میاره؟؟؟!!!
آسمان فرصت پرواز بلندی است ولی قصه اینست چه اندازه کبوتر باشیم....
سلام دوست گرامی و عزیز
مثل همیشه بی نظیر و متفاوت بود.
همیشه و همیشه پیروز و پاییزی باشی.
فدای تو مریم پاییزی
باشد...باشد...
اگر از نرگس چشمت بلور اشک جاری شد دعایی کن مرا شاید دعای دوست کاری شد
عید بندگی مبارک[گل]
ممنون از حضورتون
انسانها لیاقت را می فروشند! به کسی که لبخند جادویی بزند و
بیچاره کسی که ساده است و پاک و بی ریا ،اینجا نمیتوان به کسی نزدیک شد ادمها از دور دوست داشتنین!!!