دست نوشته های آریایی

وبلاگی برای دست نوشته های آریایی(بیوگرافی مدیریت وبلاگ در قسمت لینک های وبلاگ)

دست نوشته های آریایی

وبلاگی برای دست نوشته های آریایی(بیوگرافی مدیریت وبلاگ در قسمت لینک های وبلاگ)

کی فکرشو می کرد ...

کی فکرشو  می کرد .....


چرا ؟

امشب با عکس خودم صحبت و سوگواری کردم 

امشب با موهای سفیدم هم بازی شدم 

امشب بر قلب. خودم بارون باریدم 

از خودم پرسیدن امشب 

از موهای سفیدم 

از لب خندونم 

چرا علیرضا ؟ 

چرا ؟ 

پاسخ منطقی نگرفتم ...

مدت هاست دل تنگ شده ام ...

برای معنای زندگی 

برای رقص 

برای دویدن و بازی کردن 

برای شعر و شعور 

برای نگاه زیبا 

برای احساس خوب 

برای احساس زنده بودن 

برای احساس هیجان 

برای احساس صاف و زلال 

برای حس عاشقی 

مدت هاست دل  تنگ شده ام  ... 


می گذرد ...

می گذرد این پوچی به گل نشسته ... 

می گذرد یک عمر  توهم  ... 

می گذرد  بی معرفتی ... 

می گذرد این دنیای کثافت  به امید روز پایان اش ...

بی قرار

بی قرارم ... 

تک تک سلول هام بی قراره 

رخت ام  و تختم بی قراره 

راهم دیگه نیست 

پایم دیگه نیست 

کفش هام  رو بردن 

نفس میاد و قبلم هنوز می زنه 

اما دلیل اومدن و زدن اش رو نمی دانم ... 

باز بوی عید می اید 

بوی ادای تکراری 

عیدی که باورش ندارم ... 

چه کند گذشت ...

چه کند گذشت  ثانیه ها ... 

چه کند می گذرد ...

هر ثانیه اندازه یک عمر ... 

عمری که به سادگی و چشم بهم زدن تمام می شود 

چه دنیای کند و بی ارزشی

چه کند گذشت ثانیه ها و  من در کندی حل شدم ...

مرا در آغوش بگیر ...

دستان سرد مرا 

لحظات بی روح مرا 

قلب شکسته مرا 

در آغوش بگیر 

ای تتنها ترین تنها ، لایموت مهربان من .... 


غروب

دلم گرفته در ابن غروب جمعه 

غروب دلم  حاکم شده در این جمعه 

پس کی طلوع میکنه این غروب در دل من 

پس کی این جمعه به شنبه می رسه در این دل من 

نکند این غروب ، با طلوع مرگم  تمام شود و نه طلوع عشم ...

غم سوزان

چه کنم در غم سوزان چه کنم 

چ نوشم در غم سوزان چ نوشم 

چ کشم‌ در غم سوزان چ کشم 

تلخی و تخی چ حقیقت تلخی 

داغی و داغی  چ سیلی داغی 

سختی و سختی  چ‌تنهایی سختی 

تو خوش باش  

تو باد باش  و قوی 

تو شاد باش و تمیز 

تو ... 


واسطه ها ...

واسطه ها 

واسطه  می شوند که واسطه شوی برای واسطه ها  ! 

واسطه ها در زمانی خاص واسطه می شوند که واسطه خاصی داشته باشی . 

خواص بودن واسطه ، در زمانی خاص  برات خاص خواهد بود و  تو از آن بی اطلاعی ! 

بعد از زمان خاص، واسطه می رود و واسطه می  شوی برای وسطه هایی که زمانی خاص واسطه بوده اند . 

این است چرخه واسطه ها . 

چرخه زندگی . 

چرخه یک حقیقت . 

حقیقت تلخ .


بیهوده

بیهوده است به بیهودگی 

یک عمر به بیهودگی بیهود ه شد 

بیهوده رها کرد 

بیهوده پشت کرد 

بیهوده رو به نابودی 

بیهوده عاشقی

بیهوده لب تر 

بیهوده رها کرد 

بیهوده است به بیهودگی ... 



علامت سوال

جواب قلبم رو چه گویم ؟

هر چه می گویم باز این علامت وجود دارد .

علامت سوال . 

جواب قلبم را چه گویم ؟ 

قلبم 

نمی فهمد ...نمی شنود... درک نمی کند... نمی بیند

جواب قلبم را چه گویم ؟ 

می نویسم

می نویسم برای تنهایی خدای مهربانم 

می نویسم بر غریبی افکارم 

می نویسم بر دل تنگ ام 

می نویسم بر اسارت قلبم 

می نویسم بر شب که رهایم نمی کند 

می نویسم بر سختی این روز هایم 

می نویسم بر این تنهایی 

می نویسم برای تنهایی خدای مهربانم ...



تنها

من مرد تنهای شبم 

شب  و تنهایی هام  

روز ها ها و روز  مرگی  هام 

تن خستم 

قلب بی حسم 

از خدا  می خوام ی راه رهایی ... 


دوران

میون هیاهو  اومدم

اومدم تو این جا 

تو جایی که هیچ حقی تو اومدن یا نیومدن اش نداشتم 

دیوانه شدم 

دیوانه صحنه نمایش

ازم‌گرفتن اش

شدم ی ماهی توی اب 

ابم رو گرفتن 

شدم ی قطره روی برگ درخت 

درختم رو بریدن 

شدم حیرون واله و شیدا 

...

ترجیح می دم ادامه اش رو ننویسم همین که تو سرمه بسته .....

پایان

بالاخره می رسه روز  پایان 

دیر یا زود هر لحظه بهش نزدیک  میشم .

می رم و میمیرم و اسوده می شم از بودن  

بالاخره می رسه روز  پایان 

روز پایان زندگی ...

دلتنگی

دلتنگی خوره ای در روح  من شده ...

تنهایی

با هر نفسم 

روحم تیر می کشه 

قلبم آرم شده 

شاید دیگه نخواد بزنه 

چشمام تار شدن 

چرا رفته قلب من  

چرا رفته روح من 

اما خوبه که من با خدای خودم شاید ی وجه اشتراک داشته باشم .

تنهایی

....


نفس

از نفس کشیدن خسته شده ام . 

کی تموم می شه ؟ 

خداحافظ

خداحافطی 

آریایی 

خداحافظی از شفافیت 

از آب زلال و هوای پاک و اشعار رویاگونه و خوب ... 

یا ضامن آهو

رضا جان 

عزیز دل من 

خودت می دونی من هر آدمی باشم اما 

همیشه تلاش کردم تو زندگیم که رضایت همه آدم ها رو به دست بیارم . 

رضا جان 

ممنون  که مرا فراخواندی 

که نگاهم کردی 

الان نیاز دارم که رضایت خودم جلب بشه 

کار برای تو نشد نداره... یا ضامن آهو 

ای کاش

ای کاش تمام بشه این روز ها 

ای اش تموم بشه این شب ها 

ای کاش تموم بشه این نفس ها 

ای کاش تموم بشه عمرم ...

نفس نفس

نفس نفس 

رو به انتها 

نفس نفس

نزدیک نقطه پایان 

نفر آخر نقطه پایانم 

نفس نفس 

در انتهای نفسم 

خاک انتظار مرا می کشد 

نفس نفس 

به خاک سلام می کنم و مژده آمدنم را می دهم

نفس نفس بوسه می زنم بر  مرگ آرزوهایم ...

گاهی

گاهی باید کر بود 

گاهی بود کور بود 

گاهی نباید فهمید 

گاهی نباید بیدار شد 

گاهی  باید رید 

تا سر حد تاریکی 

بی هوایی 

بی آبی 

بی عشق 


خسته

خسته از نامردمم 

خسته از این شهر کثیف 

خسته از  حال خودم 

خسته از روح خودم 

خسته از نا مردمم 

خسته از تنهایی ام 

خسته از موی سفیدم

قب زخمی 

دل زارم 

خسته از نا مردمم 

خسته از  یک آریایی

سلام پسر 15 ساله ...

سلام دیروز 

امروز دیروز است 

و فردا پارسال است 

پس فردا پانزده سالگی من است 

سلام پسر 15 ساله 

سلام ای شور به پوچ رسیده 

سلام ای اشتیاق له شده 

سلام ای تنهایی همیشگی 

شور و شوق و اشتیاق همه با هم مثل همیشه تنها هستند 

قلم و  کاغذم مثل همیشه خسته از آریایی هوار می زنند

دیگر  حتی نای آروزی  بوسه  بر خاک را ندارم  

سلام پسر 15 ساله ... 

 


مرده متحرک

الان هست که میفهمم مرده متحرک رو 

الان هست که عمق پوچی رو در آغوشم گرفتم 

لب در لب 

بوسه عاشقانه می زنم بر آن 

خسته

خسته ام مثل یک کوه بزرگ 

                    مثل یک دشت وسیع 

                   اندازه ی آسمون بی ستاره 

خسته ام از تنهایی شب 

               از تنهایی خوشید 

              از این همه غبار راز آلود 

              از شرمندگی قلبم 

               از دلم راهم عمرم ... 

خسته‌ مثل یک کوه بزرگ ...

قطره ...

ای کاش هوا  ابری بشه 

بارون بیاد 

من بشم ی قطره آب زلال 

بشینم روی برگ درخت 

هوا آفتابی بشه و  آروم آروم   لیز بخورم توی حیاط 

بیام از روی قطره آب رد بشم ! 

مثل همیشه که از روی خودم رد شدم ! 

با کیف در دست برم تو کوچه ی تنگ محله مون 

برسم به جایی که از خودم بی خود بشم 

پادشاهی کنم و مست بشم روی صحنه نمایش ... 

یادش بخیر ...

؛امروز باید به خودم  یاداوری کنم که علیرضا واسه خواسته هات بجنگ  بجنگ و بجنگ تا مرگ،...؛

سوختم

داغم  در راه 

سوختم در راه 

راهم  رسیده به بنبست 

راه چاره رویی به من ندارد 

ای کاش جان به لب رسیده ام در برود ...