دست نوشته های آریایی

وبلاگی برای دست نوشته های آریایی(بیوگرافی مدیریت وبلاگ در قسمت لینک های وبلاگ)

دست نوشته های آریایی

وبلاگی برای دست نوشته های آریایی(بیوگرافی مدیریت وبلاگ در قسمت لینک های وبلاگ)

اینجا کسی صدای منو می شنوه ؟

اینجا کسی صدای منو می شنوه ؟


کسی اینجا نیست ؟


این فقط صدای منه که به گوش می رسه


اینجا کسی صدای منو می شنوه ؟


این فقط صدای منه  من فقط من


اینجا فقط صدای منه    یعنی من انقدر حرف زدم ؟


اینجا فقط رد پای منه    من انقدر راه رفتم ؟


اینجا پر از من شده، من چه کردم با خودم ؟!   اینجا هیچ کس نبوده ؟


اینجا کسی صدای منو می شنوه ؟





عمق وجود

و بدترین چیز ملامت کردن است.


ملامت کردنی که از پس از یک بی تفاوتی سر به بیرون براود و بدتر از آن


خواستن یک محال از عمق وجود است....


محال دیگر مجال خواستن را نمی رهد و زمان دیگر مجالی برای عمق وجود نمی دهد....


من وقت را هدر دادم و اکنون اوست که مرا هدر می دهد.

...

قلمم رفته ز دستم  حس من رفته ز روحم 


عشقم مالم ذهنم  با یه مشت خاطراتم   هه گی در کاغذم نم ناک      کمک کمک رفته اند ز دستم


"دوستانم عزیزم با سلام

قعطعا می دانید آپ آخر سالم به حرمت قدم ها و قلم های پاک صادق شما انجام میدم،من هنوز هم حس غمگین نورزو رو مثله هر سال با خودم به دوش می کشم و دوشم دیگه کم کم سنگین شده،شاید وقت رفتن رسیده.... این آپ فقط تقدیم به شما خوش قلمان عزیز"


کوله بارم سنگین شده و احساساتم فصیل،


خاطراتم یک مشت حسرت و حسرتم یک راز است


مریم پاییزی خزانش به اتمام رسید و اکنون من در زمستان ماندم و اما این باردیگرنه مترسکی سرگردان است  و نه خبری


 از  عاشقانه های توکاست.


دخترم هم با نگاهش تیرباران کرده قلبم را ،اما دیگر حسی نمانده در روحم،


دخترم شاید وقت رفتن رسیده باشد و تو هیچ نگو و فقط با دلی سیر بابا را نگاه کن.


خواهم رفت ...


می روم تا که شاید روزی


 حسرتی غمگین


دزدی دوست نما


دوستان مرد نما


نماش عشق را به پایان برسانند.


" دوستان عزیزم تلاش بی ثمرم در شاد نوشتن این آپ بود که همانند دیگر تلاش ها با شکست رو به رو شد، قلمم از دست رفته ام شرمشار است از این تهفه ای غم بار و در انتظار شادی رقص قلم بر کاغذتان هستم. سال نو بر شما مبارک"


آریایی بدر،علیرضا



بودن...


من نه مال می خواهم و نه منال و نه دارایی


من نه زیبایی می خواهم و نه فریبایی و نه شیدایی


من فقط بودن را می خواهم با یک نان در سر آغازش...

تنهای رهایی بی وفایی


تنهای رهایی بی وفایی


حاصله یه صداقته بی حاصله


بی حاصل مثله بوسه زدن بر سنگ و باز کردن یک مشت می مونه


 مشتی که دیگه نایی واسم نزاشت تا آذر با کاغذ و قلمم عشق بازی کنم


یار قدمی و با وفای من


قلم ناز و کاغذ بی همتای من


بگذرید از بی وفایی من و هرچه دوست می دارید بزنید داد و فغان و فریاد ...



خاطره...

گاهی ورق زدن برگ دفتر خاطره و دست نوشته های آریایی و 


یادآوری روز های صورتی شاید مفید باشه


مفید باشه واسه این که هر وقت حس تنهایی بهت دست داد،خودتو



 داغ کنی و سر به خا بکوبی.




پس خوب ببین و ورق بزن...

قلمم

امیدوارم نرسد روزی که قلمم برود از دستم


بی وفایی کند و ناله و زاری بی آن که من بدانم ...


امیدوارم نرسد روزی که قلمم برود از دستم


ببندد چشمش را،برهاند کاغذ را


امیدوارم نرسد روزی که قلمم برود از دستم


بکشد زندانی که در آن اندوه است


امیوارم نرسد روزی....


"پی نوشت: دلم واسه مهندس تنگیده "





نوشته ای برای خودم

دل تنگم این روز ها


به دنبال هوا میگیرم، برای تنفس


هوا می خوادم


هوا


می خوام حل شوم در هوا و محو و ریز در هوا


بالاخره روزی خوهد رسید که بروم در هوا و حل شوم و ریز محو


خواهم رفت...

من دراینجا من در آنجا

من در اینجا و  در آنجا


در آفتاب و زمستان


مات و مبوهوت و حیرانم از این خورشید تابان


من دراین سو و در آن سو


میگریزم از سوسوی نگاهش


نه در این سو  نه در آن سو


هیچ ندیدم از خود


من نه هستم  نه نیستم


در نگاه آریایی


آریایی آریایی بینداز سایه ات در آفتاب سوزان


بده قلبت را به نگاه عاشق  خدای مهربان....





آریایی


من هنوز دلتنگم و تو را کم دارم آریایی


حسرتم امروز دلتنگی بوسه هایی بر دستان توست آریایی


کاش بودی تا دردم را بر خاک نمی گفتم و خاک را گل نمی کردم آریایی


کاش بودی و تا با هم قدم میزدیم و قلم آریایی


کاش بودی و باز از خدا برایم می گفتی آریایی


کاش بودی و صدای نمازت در گوشم بود آریایی


نیستی و اما بدان هر روز می کشم از نبودن هر روز بد تر از دیروز


بدا به حال فردایم ای آریایی.....

پا

هرچه قدر که میدوم 


کم میاورم پاهایم را


پا می خواهم برای دویدن


پاهایم کم آورده اند و زیادند پاهایی که جفت پا زیر پاهایم می اندازند


هر چه قدر که می دوم


کم میاورم پاهایم را


پا می خوام و پا تا با پاهایم سفت و محکم پاپا کنیم  و  له کنیم رد پاهای 



چهارپایان را



هرچه قدر که میدوم 


کم میاورم پاهایم را..



رقص یر خیال (5)

بابا


همیشه تو برایم می نوشتی اما حال می مینویسم برایت


تو چه آب شدی پیر شدی ناز شدی


بابایی


من نه از تو پول می خواهم و نه  مال منالی و دارایی


من  دستانت را می خواهم


سایه ات را می خواهم


و میدانم که امشب کس نداری تا بفشارد دستانت را 


اما بدان من در خیال تو بوسه می زنم بر دستانت 


شاد باش  به امید دیدار من و رضایت آسمانت


 راه را برای دیدنم هم وار کن


خدای مهربان پشت و پناهت


....

روزت مبارک بابا

رقص بر خیال (4)

عزیز دل بابا

 

نمی داانم چرا؟

 

تو بگو چرا؟

 

تو می دانی چرا؟

 

چرا هر چه می کنم و خود  رابه در و دیوار می زنم

 

هر چه قلمم را رها می کنم در سرمای تابستان


فقط و فقط به سمت و سوی تو قلمم می رود.


عشق من

 

عزیز تر از جانم

 

هر شب می بینم در خواب نگاه معصومانه تو را


تو چه کردی با دل من؟


 

دلم را  که اسیر کرده ای و فلمم را حبس کردی در زندان خیالم

 

الهی جانم به قربان چشمان همچون دریایی ات

 

بیا و بابا را از تنهایی دربیار

 

بیا

 

بابا هر چه را که ندارد و دارد فدای تار موی تو کند

 

بیا عزیز دل بابا

 

ناز گل بابا

 

هیچ ظلمی بدتر از این نیست که قلمم را به حبس بردی و قلبم را در مدح و ستایش خود ربوده ای



 

بیا و بابا را بیش از بیش در اسارت خود آب نکن


بیا و نگذار که حسرت آغوش ات را به گور برم و بغض ات گرمی آغوشم ام باشد


تمام تنهایی هایم و اسارتم 

 

فدای یک نگاه تو

 

بیا

 

از خدا می خواهم که بیایی و بیایی و بربایی...


 

...



کس ندارم...

کس ندارم بزنم حرفم را


کس ندارم بزنم نالم را


حرفم را  نالم را  می کنم در خاک زیر


کوله بارم بر دوش


انتظارم مرگ است


تا که شاید پایان یابد


این همه بی مهری ، ضربه و مشت و  آرزو های رنگ رنگی


کاغذم از کاه  قلمم از آه


آه و وای و  این همه ناله ، خسته و ویران گشته


قلب من اینجاست ، عشق من اندوه بار  می گرید


دخترم مرگ حق است


تا تو هستی تا من هستم 


بده دست در دست


تا کنم من لمست تا که شاید روزی 

 

 حست  بغض ات 


نشود دلتنگی


کس ندارم بزنم حرفم را


کس ندارم بزنم نالم را ...


 

 

رقص بر خیال (3)

امسال هم گذشت و به رسم دیرینه وبلاگم پست آخر سالم رو تقدیم به همه دوستان و هم لینکی های عزیز می کنم اما این

 بار با یک تفاوت،امسال علاوه بر دوستان و هم لینکیهای عزیز ،پست جدیدم رو به دختر عزیزم هم تقدیم می کنم.


عزیز تر از جانم


صبح و شب و در تمام لحظات، تو را در وجودم حس و لمس  می کنم...


عزیز دل بابا


تمام انرژی و انگیزه و تلاش های بابا برای آزادی توست


آزادی تو در انتخاب های آینده ات


بدان و شک نکن  من در تمام انتخاب هایت پشت تو خواهم بود


اما به یاد داشته باش


در راستای یک هدف مشخص و با توکل به خداست که می توانی انتخاب های درستی داشته باشی


عزیز تر از جانم


بدان تمام عمرم را فدای به ثمر رسیدن تو خواهم کرد


تا عسل خاتونی زیبا و جسور برای خود بشوی و به دور از سرگردانی به راه خود ادامه دهی


راهی که توکای عزیز هنوز برایش به دشواری قلم می زند.


دلبندم


تمام فشار ها و سرما ها و تمام بی مهری ها را با یاد آغوش گرم تو سپری می کنم


به یاد دستان گرم بابا باش و 


تا می توانی دستانم را بفشار 


تا روزی و در جایی و در لحظه تحویل سال نو


گرمی دستانم ،آرزویت نباشد


آرزویی که سالهاست من دارم...


سال نو مبارک...

خیلی وقته که....

خیلی وقته که حسی ندارم


مدت هاست که نگاهی هم به آینه ننداختم


فکر کنم همین دیروز بود ،نه دو روز پیش،نمیدونم شایدم،ماه پیش،داشتم تو سرما با نگاه خیره به دور


 دست قدم می زدم،غرق


در رویاها و آرزو های تو خالیم بودیم که با سر افتادم تو چاله آب،این بار کسی هلم نداده بود


 حواس پرتی خودم بود،از جام که بلند شدم نگاهم افتاد به چاله آب،خودم رو در آب دیدم،


بعد از مدت ها احساس بهم دست داد،احساس غم و گریه، احساس دلتنگی


" من چه قدر عوض شدم،چه پیر شدم،موهام سفید شده و قلبم لبریز از آه"


با نگاه به دو دست و غرق در افکار تو خالی،ادامه دادم به قدم زدنم...



کاغذم سفید خواهد ماند

کاغذم سفبد خواهد ماند

قلمم بی رنگ

قلب من بی عشق 

آسمانم بی باران

حسرتم اندکی خیسی ، تکه ای نم ناک است

مات و مبهوتم از این همه بی پروایی،گستاخی و پر رویی

ادعای تو خالی و چشمک های معنا دار

کاغذم سفید خواهد ماند

قلمم بی رنگ 

 نفسم پر درد

کاغذم سفید خواهد ماند...

حال خوشبختی

خسته ام از آزادی،این همه شادی

مال و منال و این همه دارایی

خسته ام از زیبایی،لب غنچه

چشم سبز و این همه مهربانی


دلم دود می خواهد

سیگار و قلیان و اندکی بی پروایی

دلم یک شهر می خواهد

حیوانات و زخم های یک شلاق

ضربه و پتک و اندکی زور گویی


خسته ام از آزادی،این همه شادی

مال و منال و این همه دارایی...!

رقص بر خیال (2)


دلم پاهایت را می خوهد که روی کمرم بالا و پایین بپری

عزیز دل


هر دری را که باز می کنم تو پشت آن ایستادی و لبخند می زنی


لبخندی که یک دنیا را به من می دهد


و تمام خاطرات رنگی و تلخ و شیرینم را از یاد می برد


دختر ناز من

عزیز دل بابا به یا داشته باش که


سعادت و رستگاری من رسیدن تو به هدف ات است، هدفی که خود برای خود تعیین می کنی نه من برای تو...!

اما برای رسیدن به هدفت به یاد داشته باش


هر چه قدر از دیگران دل بری می کنی مهم نیست اما آنگونه مردانه باش که هیچ کس اجازه بیان


 احساسش را به تو نداشته باشد الا همسر آینده ات...!


از خدا می خواهم که اولین عشق ات همسر آینده تو باشد


عزیز تر از جانم 


دختر ناز بابا


بابا

 نه عشقی می خواهد و نه هوای نسیم آلود و نه بهشتی


تنها لبخند تو را می خوهد تا بتواند زمانی برای مرگ داشته باشد 


پس بخند دختر گلم


بدان که خنده های تو  حتی امروز که فقط در خیال منی تمام عشق هایم را از یادم می برد به جز یک عشق


عشق به خالق تو عزیز دلم....

رقص بر خیال

دلم بچه می خواهد

دختر سه ساله ناز بابا-عزیز دل بابا

شاید با در آغوش گرفتن بچه نداشته ام آرام بگیرم

عزیز تر از جانم 

زندگی را از دیگران بیاموز اما به دیگران نیندیش چون به سن من نمی رسی

عزیز تر از جانم

گرمای دستانی را که حس می کنی به خاطر بسپار

شاید که فردا از شدت سرما آرزویت گرمی دستانم باشد

عزیز تر از جانم

آنچه خود می خواهی شو نه آنچه من می خواهم

اما در راستای یک هدف.

هیچگاه خودت را به دستان مدعیان همسایه مسپار که حماقت است

خودت را به یاد گرمی دستان من

بزرگی خدای مهربان من

سفتی وسخت پوشی خود بسپار

دخترم

با این که کودکی اما بدان

مرد و مرد تر از صد ها مرد نمای همسایه هستی

پس مرد کوچکم

دختر عسلم

تو را ستایش می کنم،با آن که زاییده خیالم بودی اما بدان که

از رقص قلمم بر خیال کاغذم آرام شدم

کاش به زمانی برگردم که تنها غم زندگی من شکستن نوک مدادم باشد....


خواهم رفت (4)

خواهم رفت

با سیگار در لب ،قصه در قلب

خواهم رفت

با روح مکیده و  عشق بریده

بی تفاوت در عشق خواهم رفت

می روم تا نباشم

می کشم بر دوشم تا نباشد خاطراتم

می برم از ذهنم عشقم را تا نباشد در یادم

خواهم رفت 

بی تفاوت در عشق خواهم رفت

می روم تا نباشم

می روم تا نباشد قصه ای افسوس آلود بر خدایم

می روم تا نباشم

در زمین  در هوا  در خاک

خواهم رفت...  

 

رد پایم اشک خواهد ریخت برای کفش هایم، برای رفته هایش

کفش هایم اشک خواهد ریخت برای پاهایم؛ برای دست هایم

دست هایم برای لمس هایش

لمس هایش برای عشق هایم

گل مریم

صورتی

سبز و بنفش

توطعه پیر زن قصه من...

خواهم رفت

رد پایم اشک خواهد ریخت...   

من خدا را دارم

من خدا را دارم

اما در وب چه می کنم

من خدا را دارم

رخت خوابم چه می گوید

من خدا را دارم

اما اعصاب را ندارم

من خدا را دارم

اما چشمان باز را ندارم

خدا من را درد

اما یک دنیا قصه دارد...

هیولا

داستان امروز 

هیولای ترسناک و وحشتناک است

می تازد و می راند و پر شتاب می رود

آنچنان که کاغذ و قلم زار می زنند و 

چشمان آسمانم ابریست

هیولای ترسناک و وحشتناک است

می تازد و می راند و پر شتاب می رود

وای به روزی که خدای مهربان چاره ای جز نابودی هیولا نداشته باشد...


عاشقانه ها

او عاشقانه می خندید

هنگامی که می نوشتم خواهم رفت

او مرا نوازش کرد 

هنگامی که فرار درد آلود را نگاشتم

هنگام دلتنگی ام از خیابانها

او مرا در آغوش گرفت

در عجبم که من چه می نوشتم و او چه می کرد با من

او عاشقانه مرا دوست دارد

همه مارا دوست دارد

تنها عاشق حقیقی دنیاست

خدا...

دلم تنگ خیابان هاست...

دلم تنگ خیابان هاست

بوی سنگک

کاسه آب زلال

ذره ای عشق،محبت،زیبایی

دلم تنگ خیابان هاست

کبوتر،گنجشک،همسایه مهربان

گربه چاق محله

دلم تنگ خیابان هاست

آرزوها،گل مریم،کاغذ رنگارنگ

دلم تنگ خیابان هاست

رفتن و نوشتن و ناله زدن

دلم تنگ خیابان هاست

چوب و چماف و ضربه های محلک

ذره ای خاک

تکه ای تاریکی

اندکی آریایی...

دلم تنگ خیابان هاست

غرغر و گریه و بیزاری 

ذره ای دلقک بازی

شادی یک آریایی...



فرار درد آلود

( چه قدر زود گذشت،داشتم به این فکر می کردم روزی که بمیرم آریایی تموم می شه اما این دخمه آریایی پا بر جاست و حکایت قلمم تا به آخر هست،من از نوشتن شرح حال در وبلاگ زیاد خوشم نمیاد،اما آخر سال هست و شاید به رسم خود خواهی،خالی از لطف نباشه که بگم نمی دونم چرا 

من از عید ها بی زارم،مخصوصا لحظات نحویل سال نو،حس غریب و بدی دارم لحظه تحویل سال؛ شاید جالب باشه که بگم بیشتر چیزهایی که لحظه تحویل سال می خوام وقتی سال بعدش به خودم یاداور میشم میبینم بیشترش تحقق پیدا نکرده،خب منم همیشه از کلیشه بیزار بودم و امسال تصمیم گرفتم به رسم مبارزه با کلیشه ها در لحظه تحویل سال نو چیزی نخوام....

عزیزانم به رسم دیرینه وبلاگم آپ آخر سالم رو تقدیم می کنم به همه دوستانم،دوستانی که اومدن و دست نوشته ها رو خوندند و گفتند چه مزخرفه،دوستانی که گفتند چه خوب،دوستانی که هیچ نگفتند و دوستانی که من از حضورشون در وبلاگم بی اطلاع ام.این آپ تقدیمتان باد باشد که شاید قلمتان بر امید تر....)


می دانم می دانم 

حتی دیگر دوستان پر مهر خوش قلم نای نوشتن ندارند...

می دانم که مریم هنوز در پاییز گرفتار و زندانیست...

می دانم که قلم شکسته توکا حالی برای گریه ندارد...

می دانم زنگی از ته خیار هم تلخ تر شده و 

مترسک همچنان سرگردان می گریزد و 

آریایی هم در حال فرار از خویش هر روز دور تر و دور تر ، می گریزد

دوستان من

طلوع متفاوت قدیم و 

داستان درد آلود دیروز

امروز شده فرار درد آلود،فرار از مهر و معرفت و وفا

عزیزانم

مهربانی برایمان سخت شده و 

معرفت ناشناس و 

وفاداری خنده دار...

نمی دانم... شاید تنها مرگ باشد که به این بی مهری ها پایان دهد...

پس تا شاید صبر می کنم تا پایان بی مهری ها...

سال نو مبارک

رخت خواب نکبت

متعجبم

 از شرمندگی رخت خوابی که واژه های عاشقانه را به گوش می سپارد

حیرانم

از گستاخی کسانی که ارزان در رخت خواب عشق مبادل می کنند

شاید باید خوشحال بود که در این دوران گران،هست ارزانی که بتوان مبادله کرد 

مشمعزم 

از بوسه هایی که به آسانی فراموش می شوند و آغوش هایی که هر روز از نو گرم می شوند

نکبت آن رخت خوابی که این جهنم عاشقانه کثیف را متحمل است

مدت هاست که عشق به کثافت کشیده شده 


آرزومندم که به کثافت آلوده نشوم...

پیاده روی

و خدای مهربان چنان می کند که گربه های ولگرد خیابانها هم حاضر به پیاده روی با تو نخواهند شد...

خواهم رفت (3)

روزی خواهم رفت که خودم هم باور ندارم

روزی خواهم رفت که ارکیده هم باور نکند

گربه سر کوچه ما ارکیده چاق تر شود 

روزی که دیگر هیچ عقده ای بر قلمم  فشار نیاورد

خواهم رفت

می روم جایی که گربه های چاق ندارد جایی که

حمال ها دکتر ها و مهندس ها نباشند جایی که 

هیچ کس نه وعده می دهد و نه وعید

جایی که به هنگام عبور از خیابان ها نگران جفت پا و ماشین و راه زنان نباشم

جایی که هوا سالم است و کسی به دیگری لبخند نمی زند

جایی که باکره گی معنا ندارد اما ابراز عشق نمی کنند

جایی که می نوشند اما ادعای پاکی ندارند

جایی که هوا از دود سیگار پاک تر است

می روم جایی تا کسی از آشنا نباشد تا وقتی مهری پدید آمد درود بر خدای مهربان فرستم

می روم جایی که به قیمتمان گران است اما به قیمتشان مفت زندگی

می روم جایی که تمام لبخند ها و سرگرمی های زندگی من یادآوری خاطرات


 رنگ رنگ دوران آشانا باشد...

من آنها

من رو بدون آب خفه کردند

من رو بدون کتک کبود کردند

من رو بدون سیخ کور کردند

من رو بای دنیا حرف لال کردند

من رو از من گرفتند

من من نیستم

من من آنها هستم

من دگر نیستم

پوچم

محوم...