کس ندارم بزنم حرفم را
کس ندارم بزنم نالم را
حرفم را نالم را می کنم در خاک زیر
کوله بارم بر دوش
انتظارم مرگ است
تا که شاید پایان یابد
این همه بی مهری ، ضربه و مشت و آرزو های رنگ رنگی
کاغذم از کاه قلمم از آه
آه و وای و این همه ناله ، خسته و ویران گشته
قلب من اینجاست ، عشق من اندوه بار می گرید
دخترم مرگ حق است
تا تو هستی تا من هستم
بده دست در دست
تا کنم من لمست تا که شاید روزی
حست بغض ات
نشود دلتنگی
کس ندارم بزنم حرفم را
کس ندارم بزنم نالم را ...
حست بغض ات
نشود دلتنگی ...
مث همیشه زیبا
پُک زدن به سیگار هیچ معنایی ندارد الّا نوعی لجاجت با خود، و حتی لجاجت در تداوم ِ نوعی عادت. عجیب ترین خوی ِ آدمی این است که می داند فعلی بد و آسیب رسان است، اما آن را انجام می دهد و به کرات هم. هر آدمی ، دانسته و ندانسته ، به نوعی در لجاجت و تعارض با خود بسر می برد ، و هیچ دیگری ویرانگرتر از خود ِ آدمی نسبت به خودش نیست.
(سلوک / محمود دولت آبادی)
شب خوابیدی... بعد گوشیت رو بر میداری،
مینویسی "خوابم نمیبره"
سرد میشی...
میبینی هیچکسی رو نداری که اینو واسش بفرستی...
اونموقعست که میفهمی خیلی تنهایی...
دخترک میداند
که پرواز پدر حتمی است
دخترک میداند
که اندوه پدر بیشتر،یک نگرانی است
زیبا بود
کمی نفس بکش لطفا....!