-
پشت بام خانه ما
چهارشنبه 4 آبانماه سال 1390 19:21
یاد ایام باران های بنفش خوش که نگاه دو کبوتر مرا یاد عشق جاودانه می انداخت و اما اکنون پی برده ام که نگاه دو کبوتر به پرهای صورتی کبوتر های پشت بام خانه ما بوده ...
-
مدت هاست که فراموش کردم...
شنبه 23 مهرماه سال 1390 21:52
حال خوشی ندارم قدم زنان نفس زنان می روم و می دوم به سوی آینه هیچ چیز در آینه نمایان نیست... مدت هاست که فراموش کردم...
-
و دیگر هیچ
دوشنبه 28 شهریورماه سال 1390 13:15
می خواهم از سنگ بیاموزم می خواهم از ننگ فرار کنم می روم منگ در جنگل می بینم دیوانه مست سیگار در لب دیوانه هم دیگر باور نمی کند قصه دو کبوتر را قصه دو کبوتر عاشق در حال پرواز را می خواهم از سنگ بیاموزم می خواهم بلیسم برگ های صورتی را می خواهم بمیرم در خیال های صورتی می خواهم از سنگ بیاموزم فقط یک چیز می خواهم سنگ بودن...
-
تنهایی بی رنگ
شنبه 12 شهریورماه سال 1390 11:25
بیزارم از بغض یک عمر حماقت بیزارم از واژه های تکراری واژه های کثیف و خفت بار عشق دوست داشتن حال واژه بیزاری و خفت بار را بر زبان قلمم جاری می کنم عاشقم عاشق تنهایی تنهایی که یک عمر است وفا کرده و تنها بار وفای دنیاست تنهایی تنهایی دیگر رنگ ننگ بار ندارد تنهایی دیگر نگاه هوس را با عشق عوض نمی کند تنهایی دیگر ما را دست...
-
ننگ من رنگ من است
جمعه 28 مردادماه سال 1390 18:03
ننگ من رنگ من است آرزویم رفتنم است صورتی سبز و بنفش همه توطئه اند ننگ من رنگ من است آرزویم دیدن انسان است خسته ام ای دیوانه مشکی پوش دیوانه یادش رفت غم دکتر را "که تو را دوست دارد که تو دیگری را دیگری دیگری را " دیوانه دل داده دیوانه لب داده دیوانه تن داده و اکنون دیوانه مست کرد فراموش کرد صورتی سبز و بنفش...
-
دیشب
شنبه 25 تیرماه سال 1390 20:51
دیشب مرگ به سراغم آمد دیشب یک حس غریب اشک ریخت دیشب از ناتوانی در حس خوابم برد دیشب از خود گریختم دیشب شهر فاحشه را در خواب دیدم دیشب حیوانات در قل و زنجیر بودند دیشب عدالت را در هوای پاک دیدم دیشب زن همسایه آسوده خوابید دیشب مرگ به سراغم آمد
-
بوی مجهول
سهشنبه 14 تیرماه سال 1390 21:39
و اکنون هوا گرم شد و حیوانات و جریانات و مهمات تحریک شدند و تنها بویی مجهول امید را حفظ می کرد و اکنون هوا گرم شد مهمات و اشک های گوله برف تحریک شدند مهمات شهوت پیرمرد عصا به دست در دست درازی به دختر چادر بر سر گرما را دلنشین کرد و اشکان گوله برف گرما را شگفت زده کرد نمی دانم کدام پسندم... دست درازی به دختر چادر بر سر...
-
می بیند
جمعه 20 خردادماه سال 1390 14:02
می بیند هر روز و هر شب می بیند عشاق را در آغوش برهنه عشق هر روز و هر شب می بیند لگد مال شدن حقیقت را در عشق هر روز و هر شب می بیند گاز گرفتن حیوانات را بر سایه های عدالت هر روز و هر شب می بیند فرو رفتن عشاق را در لجن زار های ماتم هر روز و هر شب می بیند دو عاشق چشم در راه دور از هم را می بیند و می بیند و می بیند ادعای...
-
خنده های دیروز
جمعه 30 اردیبهشتماه سال 1390 13:13
و همین دیروز بود که هنگام خواندن جملات عاشقانه می خندیدم و اما امروز می نویسم : دوست دارم گریه کنم خو را به در و دیوار بزنم فریاد بزنم و بمیرم گریه به خاطر خوشحالی از احساس بنفشم به در و دیوار زدن برای رسیدن و لمسیدن احساس پاکت فریاد زندن برای بیان دوستت دارم و بمیرم برای تو عشق بنفش من
-
روزنه
دوشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1390 20:00
سیاهی شب در آغوش دریا خفته باران غوطه در در سکوت مرده حیوان هراسان احساس را کشته و هرزگان صورتی می خوردند می شاشند می کشند لبان و جنگل و احساسات گوله برف را و تنها یک روزنه ماناست که امید زندگی را احیا کرده روزنه مانا و ماندگار از خود تولید می کند یک نور امید بخش را یک نور نوید بخش و امیدورانه یک نور بنفش
-
نیمکت سبز
دوشنبه 29 فروردینماه سال 1390 17:34
روی نیمکت سبز می نشینم نسیمی آرام می وزد... نسیمی که سرمای بهاری با خود به همراه دارد قطران آب در نسیم شلاقی قلقلک وار را به صورتم می زنند... شلاقی که فاحشه صورتی را در خاک فرو برده و قلقلکی که یک عشق بنفش را برایم تهفه داده... و تمام قطرات باران به برتری یک عشق بنفش شهادت می دهند شهادت می هند و می خندند و می نوازند و...
-
دیدم
جمعه 19 فروردینماه سال 1390 20:48
دیدم لب گرفتن شب را از سیاهی دریا دیدم اشک های یک گوله برف را در تابستان دیدم ماهی یخ زده را در حوض خانه دیدم نگاه های عاشقانه را به بند کفش یک دیوانه دیدم نگاه مهربان آسمان را دیدم و اکنون زمان آن رسیده ببینم ببینم ببینم خود را خود را در یک تنهایی صورتی رنگ خود را در میان معاشقه یک مشت هوس باز خود را در تاریخی که...
-
طلوع متفاوت
شنبه 28 اسفندماه سال 1389 16:02
( سلام به همه دوستان گلم.فرا رسیدن سال نو رو پیشاپیش به همه شما عزیزان تبریک می گم و امیدوارم در زندگیتون هیچ آرزویی نداشته باشید و فقط و فقط هدف و امید داشته باشید! دوستان خوبم در درجه اول من برای خودم می نویسم و برای ارضاء شدن پاره ای از احساساتم و وقتی می بینم که بسیاری از شما دوستان خوبم با نوشته هام ارتباط برقرار...
-
دوست دارم
دوشنبه 23 اسفندماه سال 1389 15:13
دوست دارم دوست دارم نگاه عاشق آن دیوانه را که هر روز بند کفشش را می بست درک کنم... دوست دارم لب گرفتن عشاق را ببینم دیدم ،اما عشاقی ندیدم...! دوست دارم به سکوت گوش کنم اما گوشی ندارم... دوست دارم حس دریا را ستایش کنم اما حسی ندارم... دوست دارم تکرار های کلیشه ای نابود شوند اما هر روز ادامه می یابند... دوست دارم دوست...
-
به نام آواز های دلنشین خداوند
شنبه 14 اسفندماه سال 1389 11:22
به نام آواز های دلنشین خداوند خدایی که هر روز آواز دلنشینش گوش هایمان را نوازش می کند خدایی که لبخند آخر شبش نوید فردایی خوب را می دهد خدایی که امیدوارم آرزو نداشته باشد ما آریایی باشیم، امیدوارم که امیدوار باشد که آریایی باشیم! خدایی که بیشتر ما بر او خدایی می کنیم ولی هر شب به ما می خندد خدایی که همیشه ما معترضیم به...
-
از چه می توانم بنویسم...
شنبه 7 اسفندماه سال 1389 13:04
از چه می توانم بنویسم از کوله بار حفت بار خاطرات صورتی یا از دیوانه ای که با عشق بند کفشش را می بست از چه می توانم بنویسم از هجوم حیوانات به خیابان ها یا از طوفان در جنگل دیگر نمی توانم قلمم شکسته و جوهر پس می دهد از چه بنویسم از خدای افسرده از دل هایی که هر روز از نو عاشق می شوند و لبانی که هر روز روی هم می روند و...
-
خواهم رفت
شنبه 30 بهمنماه سال 1389 13:13
خواهم رفت... با وجود آرزویم خواهم رفت... با وجود قلم عاشقم خواهم رفت... با اینکه می دانم عاشقم خواهم رفت... می روم که فراموش شوم و در تاریخ محو... می روم تا بلکه محسوس شود نبود یک آریایی... خواهم رفت... پنجره اتاقم را به روی دختر بالغ همسایه می بندم... خود را فراموش می کنم و در تاریخ محو... می روم تا شوم یک نقطه نقطه...
-
پیراهن یک فاحشه
شنبه 23 بهمنماه سال 1389 13:27
پیراهن یک فاحشه قالی من گل ندارد ابر من باران ندارد برگ من درخت ندارد سکوت من دلیل ندارد نفس من همراه ندارد و وجودم حسی ندارد حس و اما حس حس یک سنگ لهیده حس یک دیوانه که لمیده حس یک کمر که خمیده حس یک اشک که خندیده اشک و اشک اشک یک آهن خندان اشک یک ابله گریان اشک یک عاشق احمق اشک یک پیراهن ... فاحشه ... فاحشه ای که...
-
حقیقت تنها
شنبه 16 بهمنماه سال 1389 15:18
حقیقت تنها نمی دانم این چه حکایتیست! هر چه تنها تر می شوم از خود دور تر می شوم هر چه بیشتر با خود خلوت می کنم بیشتر و بیشتر خود را فراموش می کنم هر چه بیشتر و بیشتر به خود فکر می کنم بیشتر و بیشتر از خود دور می شوم و هر چه عمیق تر در خود غرق می شوم بیشتر و بیشتر گم می شوم و در مسیر محو... اندیشیدن-گم شدن تفاوت در...
-
انتظار یک ابر
سهشنبه 12 بهمنماه سال 1389 16:15
ابری که هر روز در انتظار بود انتظار یک گوله برف یک گوله برف که در تابستان خود ارضائی می کرد... انتظار و انتظار و انتظار... اما تنها یک نیسم آمد نسیم... نسیمی که با خود جمله ای به همراه داشت اگر تمامی ابرهای آسمان ببارند گلهای قالی نخواهد شکفت و این قانون زیر پا ماندن است
-
خاطرات دنباله دار
شنبه 2 بهمنماه سال 1389 18:03
هر روز می بینم پس مانده های جوی خاطراتم را خاطراتی که اکنون بوی خفت به خود گرفته اند خاطراتی که در گذشته بوی کثیف عشق می دادند چه کوتاه است فاصله بین زمین و آسمان و چه کوتاه تر فاصله عشق و نفرت تنها و تنها این خاطرات هستند که خواه و ناخواه با لبخند شیطانی گذر از ذهن می کنند... ذهنی که دیگر مال من نیست چه ستودنی گفته...
-
خندیدم
شنبه 25 دیماه سال 1389 20:54
خندیدم به خود ارضائی یک گوله برف در تابستان خندیدم به عاشقی که به معشوق زمستانیش ابراز عشق می کرد خندیدم به شوخ طبعی خدا خندیدم به دیونه ای که هر روز صبح بند کفشش را می بست خندیدم و حال باید به آینه ای که من در آن نمایانم بخندم آینه ای که هر روزه اشک در چشمانش نقش می بندد از فرت بیزاری بیزاری... بیزاری از یک تنهایی...
-
درد
شنبه 18 دیماه سال 1389 19:59
درد و این گونه است درد درد درد همدم هر روزه من شده درد درد درد روی لبانم محسوس است بوسه هر روزه درد و این درد است که مانده و می ماند و این درد است که شریعتی را به سخن واداشته و درد است در برگ غوطه ور در روح جوهرم تمام شده و درد و درد و درد است هر روز و هر روز از نو آغاز می شود صدای درد در خش خش برگ های زمستانی هر روزه...
-
به نام تنها برگ در سکوت
شنبه 11 دیماه سال 1389 12:59
به نام تنها برگ در سکوت دوست دارم بخوابم در لا به لای برگ های زرد رنگ دوست دارم در لا به لای برگ های پاییزی اشک بریزم تنها برگ است که می داند کوه قلبم را چه لذتی دارد شنیدن صدای خش خش برگ سکوتم رشک می ورزد به برگ و من هم در لا به لای برگها به مسیری نا معلوم گام می گذارم به تک تک برگ ها و به سکوت همیشگی آریایی می گویم...
-
تنهای تهی از رنگ
شنبه 4 دیماه سال 1389 12:39
تنهای تهی از رنگ وای خدای من، من ماندم و کوله بار خاطرات آرزویم تا دیروز تنهاییم صورتی رنگ بود اما حالا تنهاییم از رنگ تهی شده تنهاییم رنگ تنهایی به خود گرفته و تنها و تنها قلبم با کوهی از یخهای صورتی کلنجار می رود و تنها و تنها دلم در حال جستجوی تکه های شکسته خود است و تنها و تنها اشکم، تنها می آید، تنها و تنها وای...
-
به نام عشاقی که دیگر تکرار نمی شوند
جمعه 26 آذرماه سال 1389 14:54
به انسان ها می نگرم می بینم که چه قدر عاشق می شوند و چه زود متنفر چه فاصله طویلی ست بین این دو تفاوت در چیست؟ در نوع عشق است یا در جنس تنفر؟ آه خدای من ما به چه می گوییم عشق و آنها به چه می گفتند عشق خدای من جوهر قلمم شرمسار است از نگارش لغت عشق عشقی که معنایش را نمی دانند و تنها آنها می دانستند یادمان باشد ادعای...
-
او (۲)
دوشنبه 22 آذرماه سال 1389 22:30
او (2) او من را می دید،من فقط می خندیدم او بال بال زد،من غرق بودم در لا به لای آرزوی یک سنگ او خودش را با دستانش در قبر فرو کرد،و من به دختر بالغ همسایه چشمک زدم برگ های پاییزی روی سنگ قبرش بارانی می شدند و من برای او خرج کردم برگ های می رقصیدند بر سنگ قبرش،و من احساسم را با کوه قلبم توسط همان برگ رقصان تقدیم او کردم...
-
او
دوشنبه 22 آذرماه سال 1389 19:16
او او خندید،من گریه کردم او گریه کرد،من دق کردم او زاری کرد،من خاک شدم او خود را به در و دیوار زد،بر سنگ قبرم برگ ریخت او از دست رفت،برگهای خزان سنگ قبرم با حرکت نسیم رقصیدند او دید رقص برگهای خزان را روی سنگ قبرم او دید و بی توجه برگهای خزان را زیر پایش له کرد او بود و نبود... او به حال برگهای پاییزی گریست و به حال...
-
به نام مهربانان تهی
پنجشنبه 18 آذرماه سال 1389 16:38
به نام مهربانان تهی برگ ها از درختان می ریزد اشک نمی آید... آسمان می بارد اشک نمی آید... کجاست سروی که دم از بلندی می زد کجاست آن آسمان که به پهناوری می بالید من همان روح قلمم که با آواز شب بر لوح می نویسم آه،افسوس که جوهرم تمام شده اشک نمی آید...افسوس حتی دریغ از وزش آن باد های نسیم آلود جوهرم تهی شده،فقط می دانم که...
-
به نام محرک برگ بر سر در درخت آرزوها
دوشنبه 8 آذرماه سال 1389 18:13
آه خدای من آه کشیدن حیف نیست؟ آه خدای من آه کشیدن برای مقصود حیف نیست؟ باز می گریم و همیشه در برگ های خزان فصل زمستان می گریم... می ستایم احساس پاییزیم را ... احساسم در پاییز زرد رنگ شده! خوش حال باش شاید خزان احساس در زمستان پایان یابد... شاید...